خیاط عاقبت در كوزه افتاد!
حكيم سخنور، ابوالمعالي كيكاووس ابن اسكندر در حكايتي زيبا چنين آورده است:
به شهر مرو درزئي بود كه بر در دروازه گورستان، دكانيداشت و كوزه اي در ميخي آويخته
بود و هوس آن داشتي كه هر جنازه اي كه از آن شهر بيرون بردندي، وي سنگي اندر آن كوزه
افكندي، و هر ماهي حساب آن سنگها بكردي كه چند كس را بردند و باز كوزه تهي كردي و
سنگ همي در افكندي تا ماهي ديگر...
تا روزگار برآمد، از قضا درزي بمرد، مردي به طلب درزي آمد و خبر مرگ درزي نداشت،
در دوكانش بسته بود، همسايه را پرسيد كه: اين درزي كجاست كه حاضر نيست؟
همسايه گفت: درزي(۱) نيز در كوزه افتاد.(2)
پینوشتها:
1- خياط
2- قابوسنامه، تاليف، ابوالمعالي كيكاووس ابن اسكندر.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶ ساعت 10:58 توسط ...
|