یک معامله کلان در قرآن

حكايت مى كنند كه جوانى، در روزگاران گذشته از اندوختن منافع دنيوى دست شسته و عمر

خويش را، در تحصيل علم و ادب و معارف الهى و مسائل اخلاقى، صرف مى نمود و با وضعى

ساده و بى آلايش زندگى مى كرد؛ امّا در مقابل همسايه اى داشت كه از ثروت و مكنت

برخوردار بود.

روزى همچنان مشغول مطالعه و درس بود كه مادر پيرش، وارد شد و در حالى كه، وضع

زندگى پسرش را موردِ سرزنش قرار داده بود؛ خطاب به وى چنين گفت: پسر جان! بعد از

عمرى كه در تربيت و پرورش تو كوشيدم؛ آرزو داشتم كه در آخرين روزهاى زندگى، به مادر

پيرت كمكى مى كردى و عصاى دستم مى شدى؛ ولى تو همچنان با اين وضع فلاكت بار، مشغول

درس و بحث هستى . بعد اضافه كرد: همسايه ثروتمند ما، امروز غذاى خيلى مطبوعى درست

كرده و بوى آن به مشامم رسيده و آزارم مى دهد و ما قادر به تهيه آن نيستيم، من تا كى بايد صبر كنم؟

جوانِ دانش دوست با حالتى شرمنده، از جاى برخاسته و با خود عهد كرد، تا مادرش را راضى

نكند، ديگر بدنبال تحصيل علم نرود. همينطور كه متفكرانه ، طى طريق مى كرد، به مسجد وارد

شد و بعد از طهارت، مشغول نماز گرديده و با خداى سبحان، مناجات و درد دل آغاز كرد. اتفاقاً

در آن موقع، حاكم عصر، به مشكل دچار شده بود و دنبال چاره مى گشت .

او سوگند ياد كرده بود كه تا معلوم نشود كه بهشت برايش واجب شده يا نه؟ از همسرش كناره

جوئى كند و براى همين، جريان عادّى زندگى براى حاكم مشكل شده و هر دو پريشان حال بودند.

در همان روز، مجلسى آراسته و تمام علماى شهر را به آن مجلس دعوت كرده و دستور داده

بود: هر جا عالمى باشد او را به مجلس ما دعوت كنيد. از قضا، يكى از مأموران وى، وارد

همين مسجد شده و اين ملاّى جوان را مشاهده كرده و به همراه خودش، به مجلس حكومتى آورد.

دانشمندِ جوان، هنگام ورود در پائين مجلس، دم در قرار گرفت.

حاكم موضوع جلسه را بيان كرد و علما را براى حل مشكل فرا خواند. آنها در اين خصوص،

شروع به بحث و مجادله كرده و هر كس مطلبى را بيان نمود؛ ولى هيچكدام، موجب آرامش

خاطر حاكم واقع نشد.

در اين موقع، اين جوان اجازه خواسته و شروع به سخن نموده و خطاب به حاكم گفت: آيا تا به

حال پيش آمده است كه امير، از خدا و عذاب الهى ترسيده باشد؟ امير گفت : بلی، جوان اظهار

داشت : اى امير! شما يك بهشت خواسته ايد؛ من دو تا بهشت، از طرف خداى سبحان، به شما

مژده مى دهم، در اين آيه مباركه خداوند مى فرمايد: (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ)* "و براى

كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت خواهد بود." از هر طرف صداى تحسين و تشويق

حاضرين بلند شد و خليفه او را محترم شمرده، هدايا و تفضلات زيادى، به او عنايت كرد و

جوان با خوشحالى، به منزل آمده؛ مادر خويش را راضى كرده و حمد و ثناء خداوند را بجاى آورد.

--------------------------------

پی نوشت:

* الرحمن/46